زنگ در كه به صدا در آمد ، دخترم رو به من كرد و پرسيد :‌زنگ مي زنند ، كيه ؟

 - از آيفون ببين كيه !

- مي گه من شب ها كوچه را تميز مي كنم ، كارگر شهرداريه مي گه ماهيانه به من بدين !

 - خوب اگر پول داري دو ، سه تومان بده ! من بهت مي دم !

- خرد ندارم 

- خوب پس صبر كن من بيارم .

- اين دو تومن را بده و از او هم تشكر كن كه زحمت مي كشه و كوچه را تميزمي كنه .

 خانم اعتراض كرد و گفت :چرا ؟ مگه شهرداري به او حقوق نمي ده ؟

- چرا مي ده ! ولي باور كن گراني خيلي شديده ! اون بيچاره مطمئن باش اگر نيازي نداشت در خانه تو رو نمي زد كه بهش كمك كني !

- آره راست مي گي ! من كه خودم دستم توي خرجه مي فهم چقدر گرانيه ! شما هم باور كن كه با اين ماهيانه اي كه براي خرج خانه مي گذاريم ، من خيلي سختي مي كشم !

- شرمنده ، حقوق ما و تورم سرعتشان با هم يكي نيست !


برچسب‌ها: شهرداري, ماهيانه, ‌كارگر
نوشته شده توسط رئوف پیشدار  در ساعت 10:54 | لینک  | 

سخنان رئيس جمهوري درباره گردش نخبنگان و تاكيد او بر توجه به شايسته سالاري در دولتش را بارها و بارها خواندم. او اين سخنان را در جمع دانشگاهيان در روز سه شنبه پانزدهم بهمن ماه ايراد كرد. آقاي روحاني در صحبت هايش به مسائل ديگري هم اشاره داشت كه از جمله از دانشگاهيان براي ورود آنها و كمك به دولت و ارائه نظر، دعوت كرد. من اين دعوت را به فال نيك مي گيرم اما اين حق را براي خودم به عنوان يك معلم دانشگاه قائل هستم كه از ايشان بپرسم: آقاي رئيس جمهوري به موضوع شايسته سالاري با آن همه تاكيدي كه در سخنراني تان داشتيد، خودتان تا چه حد در دولت خويش توجه كرده ايد؟ و به آن وفادار خواهيد ماند .


برچسب‌ها: رئيس جمهوري, چرخش نخبگان, دولت
ادامه مطلب
نوشته شده توسط رئوف پیشدار  در ساعت 11:18 | لینک  | 

 چهارشنبه ۱۶بهمن ۱۳۹۲

پيرمرد يخ زده بود. لباس هايش هم كافي نبود. دستانش را دائم جلوي دهانش مي گرفت تا با "هايي " كه      مي كرد آنها را گرم كند. توي ايستگاه اتوبوس نشسته بود . دلش خوش بود كه برف روي سرش نمي ريزد.

 اولين اتوبوس با تاخير آمد. پيرمرد دائم پاهايش را تكان مي داد تا گرم شود. هر كسي چيزي داشت به پيرمرد داد. يكي يك قوطي شير ، يكي يك لقمه نان سنگگ و ديگري نهارش را كه استانبولي پلو بود.

راننده اتوبوس به پيرمرد گفت : سوار شو !

 پيرمرد گفت : من نمي خوام جايي برم !

راننده گفت :‌ سوار شو ، بخاري روشنه كمي گرم شو !

 يكي پيرمرد را كمك كرد . روي يك صندلي نزديك بخاري ماشين نشست . آنچه داشت را روي صندلي مقابلش گذاشت . شروع به خوردن كرد. قاشق نداشت ،‌ استانبولي پلو را با دست خورد ، آخرش هم انگستانش را شديدا ليسيد !

 شنيدم يكي گفت : ظاهراخيلي وقته كه چيزي نخورده !

 آب از زير كفش پير مرد توي اتوبوس راه افتاده بود.

راننده اتوبوس را راه انداخت . پيرمرد گفت :مي خوام پياده شوم !

راننده گفت : هوا سرده ،‌ همين جا بشين با هم مي ريم وبرمي گرديم ،‌ تا ساعت كارم تموم شه خدا كريمه !

 اتوبوس رفت . باز آمد و باز رفت . پيرمرد همچنان مسافراتوبوس است .

 



برچسب‌ها: پيرمرد, اتوبوس, ايستگاه, برف
نوشته شده توسط رئوف پیشدار  در ساعت 12:18 | لینک  | 

  رفته بودم " منوچهری " قیچی سلمانی بخرم . پیرمرد کنار پیاده رو بساط داشت . نمونه اجناسش را روی شیشه یک مغازه متروک چسب کرده بود. هم کلامش مردی بود هم سن او ! قیمت قیچی را پرسیدم و خواستم تا یکی بخرم. پیرمرد پرسید : "آقا ! شما تا حالا فلسفه خونده ای ؟ "

-          در حد چند واحد عمومی دانشگاه ! ولی دخترم دانشجوی فلسفه است .

 خوشحال شد . مردی که کنار او ایستاده بود، اسم دانشگاه دخترم را که شنید ، با خوشحالی گفت ؛ دختر من هم در همان دانشگاه ، ولی ریاضی محض خوانده است.

-         مرد فروشنده پرسید: به  نظر شما چرا بعضی به فلاسفه توهین می کنند ؟

-         چه عرض کنم ! شاید بلد نیستند استدلال کنند . زیادند کسانی که وقتی کم  می آورند به توهین متوسل می شوند !

جواب من رضایت خاطر او را جلب کرده بود. از میان بساطش دوکتاب آورد .یکی تاریخ فلسفه به زبان انگلیسی و دیگری  مروری بر آثار یک فیلسوف . اولی را خوانده بودم . اسم چند تن از بزرگان امروز سیاست و ادب را آورد که اصرار داشت روی یکی از آنها و می گفت که او در چند نوشته به فلاسفه بزرگی مثل " ابن رشد " و " بطوطه " توهین کرده است .

 گفتم که من آن نوشته ها را نخوانده ام و قضاوت هم نمی کنم ، ولی می دانم وباور دارم که اولین اصل دموکراسی ، گفت و گو است . صد البته با احترام . گفتن و شنیدن ! تا آنجایی که به قول "جان لاک " فیلسوف شهیر انگلیسی  " من جانم را می دهم که تو آزاد باشی نظرت را بگویی !"

 چند کتاب دیگر فلسفی را نیز پرسید که خوانده ام یا نه ! یکی دو تا  را خوانده بودم . محتوای آن کتابها شد اساس بحثی که ازپرسش قیمت قیچی شروع شد ! از فلسفه دیالکتیک ، فلسفه کانت ، هگل ، مارکس و انگلس آنقدر شنیدم و گفتم که خورشید غروب کرد و خیابان منوچهری خلوت شد و مغازه ها شروع به پایین آوردن کرکره کردند. بحث وقتی بیشتر داغ شد که به او گفتم چند سالی در شوروی مامور بوده ام و با آثار بزرگان روس در حوزه ادبیات آشنا هستم و همسرم هم زبان و ادبیات روسی خوانده است.

درمعرفی خودش گفت که سالها در پیش از انقلاب زندان بوده است. قزل قلعه و اوین ! و با کی و کی هم سلول بوده است. همه شان آدم بزرگ های الان و اسم و رسم دارهای بعد از انقلاب بودند. شهادت داد که بعضی از آنها در زندان هم نماز شب می خواندند . از یکی خیلی تعریف کرد . اسمش را الان نمی شود آورد !

-    من یک کمونیست بودم ! افکار چپ داشتم ! همه جا شعار می دادم ، گرفتنم کردند تو زندان ! اول قزل قلعه و بعد اوین ! " کمون " برای خودش در زندان حاکمیت می کرد . چند زندانی که ساواک         می خواست سر به تنشان نباشد ، با چراغ سبز کمون در زندان کشته شدند . گفتند که بازجو خواب بوده ، زندانی با وصل کردن سیم برق خودش را کشته است. شما باور نکنید ! اعدام 30فروردین 1354 ، 9 زندانی در پشت تپه های اوین با چراغ سبز کمون بود وگرنه ساواک جرات آنرا نداشت !

 کی تو زندان چکار کرد و کی جاسوسی می کرد و کی عامل ساواک بود و کم آورده بود ! به او توصیه کردم که این خاطرات را بنویسد .

-     من رو خیلی شکنجه نکردند . وعده همکاری دادم . چیز زیادی هم نداشتم .اغلب لو رفته بودند .         " عزت شاهی " هفت سال زیر شکنجه بود . مجاهدین واقعی را شدیدا شکنجه کردند. سران آنها خائن بودند . مثل سران شوروی !  تو زندان ایستاده ادرار می کردم . مذهبی ها از دست من چیزی            نمی گرفتند ! هم یک مسیحی بودم اسمی ! و هم اینکه یک کمونیست بودم ! با همه اینها آیت الله ربانی املشی خیلی محبت می کرد. تو زندان فلسفه خواندم . زبان یاد گرفتم . انقلاب که شد از زندان بیرون انداختنم . هیچ چیز نداشتم . سرمو انداختم که برم ، کجا ؟ خودم هم نمی دانستم . نه جایی و نه مکانی ! و نه سرمایه ای ! با دکتر "عباس شیبانی " سالها هم سلول بودم . کلید خانه زنش را که به رحمت خدا رفته بود به من داد و گفت ؛ برو توش زندگی کن !

قلبم تپید ! شرط کرد که باید مسلمان شوی ! گفت ؛ من از تو چیزی نمی خوام فقط نمازت را بخوان ! دو نفر شدیم . 25 سال است در آن خانه زندگی می کنیم . هیچ چیز ندارم ، نه پول آب می دم و نه پول گاز و نه اجاره ! حالا خدا را باور دارم !

 کتاب خاطرات عزت شاهی را برایش کنار گذاشته ام . این بار که مسیرم  به  منوچهری افتاد ، تقدیمش خواهم کرد.



برچسب‌ها: زندان, فلسفه, کمونیسم, مسیحی
نوشته شده توسط رئوف پیشدار  در ساعت 11:25 | لینک  | 

                             

سراه تهران از سمنان ، به توصيه من ترجيح مي دهيم تا نهار و نماز را در گرمسار بخوانيم. دو تا نان مي خرم و با خانم سراغ پاركي را مي گيريم. پارك به نانوايي نزديك است و گرمسار هم كلا شهر بزرگي نيست. ساعت يك بعد از ظهر است . مسجدي كه در مقابل ميدان بزرگي قراردارد،‌بسته است. ظاهرا اين خيابان ،‌خيابان اصلي شهر و آن مسجد "جامع " هم مركزيت دارد .

 جايي براي نماز خواندن و وضو پيدا نمي كنم . ترجيح مي دهم در پارك وضو بگيرم و نماز را همانجا اقامه كنم. دستشويي پارك در غرب آن است ، پاركي كوچك ، شما اسمش را بگذاريد ،‌ " بوستان " فارسي را پاس بداريم.

 دستشويي مردانه ! دستشويي زنانه ! روي يك چهار ديواري نوشته شده است . خانم به آن ورو و من به اين ور مي رويم. در نهايت تعجب من ! ورودي دستشويي مردي به نسبت درشت هيكل در نهايت آرامش و بي خيالي مشغول استعمال موادمخدر است. روي زروق چيزي ريخته و دارد مي كشد . كلي زرورق و كبريت سوخته روي زمين ريخته است. من را كه مي بيند و زماني كه مقابل او مي ايستم تا خودم را براي گفتن چيزي به او آماده كنم ، راهش را مي گيرد و داخل يكي ازدستشويي ها مي رود. بوي مشمئزه كننده اي علاوه بر بوي معمول توالت ! همه ي فضا را گرفته است. موبايل فرد معتاد زنگ مي زند. مي پرسد : كيه ؟ مهندسه ! كارم كمي گير كرده ! بگو سوكيت ها را جابجا كند الان مي يام !

 با صداي جيغ خانم سريع به سمت دستشويي زنانه مي روم ! چيه ؟ چي شده ؟

-                      چيزيم نيست ! ولي يه خانمومه تو دستشويي با صداي بلند گريه مي كند !

-                      خوب برو ببين چشه ، كاري ، كمكي از دست ما بر مي ياد !

 نگهبان پارك درحال عبور است . به او موضوع را مي گوييم . مي گويد :

-                      اينها عاديه ! حتما يا شوهرش از خانونه بيرونش كرده ! يا معتاده !

 نگهبان از معتادها مي نالد :

-                      كم هم كه نيستند ! هر روز هم زياد مي شن ! پليس تا الان چند بار اينجا رو پاكسازي كرده است !

صحبت از اعتياد مي شود. نگهبان پارك سيگار در دست دارد. تعريف مي كند كه خودش هم معتاد بوده و ترياك مي كشيده ! مي گويد :‌باور كنيد كه چند سال است ترك كرده ام !

 سبزي فروشي كه از او گوجه مي خريم تا با نهار بخوريم ، مي پرسد :‌خدا بد نده اين ورها؟

-                      بد نبيني ! چرا خدا بد نده ؟

-           خوب ! اينه وضع ما ! يك زماني همين گرمسار 20 هزار دانشجو داشت .الان بدون كنكورهم دانشجو مي پذيرند كسي نمي ياد !

 خانم مي گويد : براي چي درس بخونه ؟ ازتاجيكستان نشد ! همين تهران ! طرف مگه مريضه بره درس بخونه ! مي توني تو همين تهران بشيني و سرويس رايگان مدرك دكتري تاجيكستان برات بياره ! نه باور نداري ؟ ايراني مي خواي؟ خوب برو كنار دانشگاه تهران!كلي آگهي است . پايان نامه ! پروپوزال ،‌ مقاله آي اس آي -  خدا فقط مرگ نده بقيه اش قابل حله ! كنكور هم كه نيست ! تازه اينها براي بالا بالايي هاست ، ارشد ، دكتري ! كارشناسي كه اين حرفها رو نداره !

 تو يك پمپ بنزين نمازم را مي خوانم . پاكدشت و شريف آباد را كه رد كنيد ،‌اول تهران است با يك تابلوي بزرگ خوش آمد گويي از ناحيه 15 شهرداري تهران اينجا هميشه ترافيك است و اين ترافيك كه همه از آن شاكي هستند، براي بچه هاي اين محل نعمت ! و فرصتي  است !!

پشت ترافيك يكي بادكنك مي فرشد ! يك سي دي ! از همين هايي كه رييس راديو و تلويزيون گفته كه مردم از روي كنجكاوي  آنها را تماشا مي كند !! يكي دو نفري هم موز مي فروشند. خانم گفت؛هم دانشگاهي هايش گفته اند كه بعضي وقت ها مواد فروشها هم قاطي آنها مي شوند . ماشاالله ! عده شان كم از يك گردان نيست ! براساس تعاريف مركز آمار اينها "‌شاغل " هستند !


 

 


برچسب‌ها: دانشگاه, سمنان, اعتياد, گرمسار
نوشته شده توسط رئوف پیشدار  در ساعت 10:59 | لینک  | 

  رفته بودم به ميدان انقلاب و به يك صحافي كه دانشجويم پايان نامه اش را كه قرار شده بود ، جلد كند ، گرفت ، همانجا ببينم تا اگر ايرادي داشت ، درجا اصلاح كند و او كه دانشگاهش در 300 كيلومتري تهران است ، دوباره مسير را بازنگردد .

صحاف گفت كه در25سال كار صحافي ، نديده استادي را كه براي ديدن پايان نامه دانشجويش به صحافي بيايد . به او گفتم : براي اينكه اگر ايرادي باشد ، بايد همه اين راه را دوباره برگردد . من اينجا هستم و همين جا هم اگر ايرادي بود ، مي بينم و رفع مي شود.

  از يك كتابفروشي خواستم تا كتاب "‌آقاي سفير" محمد جواد ظريف را بخرم ، بن كتاب قبول مي كرد ولي بن ها ده هزار توماني بود و كتاب 15 هزار تومان و فروشنده گفت كه پنج هزار تومان ديگرش را هم بايد كتاب بخرم ! پيدا كنيد كتاب پنج هزارتوماني را ! ازخير خريد كتاب فعلا گذشتم !

 چراغ كتابفروشي هاي انقلاب هر روز كم سوتر از روز گذشته مي شود . به نظر مي رسد كه جز دانشجويان ، آنهم براي كتاب درسي و كمك درسي ! بقيه با كتاب قهر كرده اند . در كمتر كتابفروشي اي يكي دو تا مشتري ديده    مي شود. كتابفروش هاي بسياري را مي شناسم كه در همين سالهاي اخير ورشكسته شدند . درعوض ساندويجي هاي انقلاب پر از مشتري است . سر خيابان راننده هاي تاكسي با فحش هاي زشت  طرف خود را متوجه نوبت       مي كنند. آنان كه كت و شلوار دارند ، "دكتر "خوانده مي شوند و آنهايي كه اسپورت پوشيده اند ، "مهندس " ! بفرما ! بالا مي ري بفرما !

 سرتاسر خيابان و بخصوص اطراف دانشگاه را آگهي هاي جور واجور پايان نامه نويسي ،‌مقاله ISI ، پروپوزال  پر كرده است . هر چي مي خواهي ! البته هر چيزي قيمت خودش را دارد. در تماس با چند شماره تلفن داده شده كه همه ي آنها هم اطراف ميدان انقلاب است ، مي فهم كه براي دكتر و مهندس شدن نيازي نيست كه دود چراغ بخوري ، حتي دانشگاه بري ! مي تواني مثل همان دارندگان مدارك كيلويي دكتري آسياي مركزي ( تاجيكستان ) و قفقاز (‌باكو) ، در خانه ات در تهران بنشيني و حتي مديركل و سمت اداري بالا داشته باشي ! ولي اسمت در دانشگاهي كه هزاران كيلومتر دورتر از تو است ، به عنوان دانشجوي دكتري و منتظر دكتر شدن در ليست باشد !

 در انقلاب هر كار دانشگاهي كه داشته باشي در ساعتي برايت صورت مي دهند . مقاله ، تحقيق ، پايان نامه ، چاپ مقاله در نشريات حتي بين المللي ، و با قيمتي باور نكردني برايت برنامه نويسي هم مي كنند به هرزباني كه بخواهي !

  مهم نيست كه مثلا از رايانه چيزي سر طرف مي شود و يا نه ! مديريت كه الحمدالله نيازي به علم ندارد ، ارتباطات هم نيازي اصلا به كلاس ندارد ، تا چه رسد به سواد ،‌ فقط كافي است با چند نفر "‌ارتباط" داشته باشي !

  اين فراز از مطلب را از گفته هاي دوستي عاريه گرفته ام : مدتهاست عادت كرده ام به ميوه فروش همسايه نخندم ، آنها يي را که کت و شلوار دارند «دکتر» و آنهايي را که اسپورت مي پوشند «مهندس» صدا مي زند. او جامعه را بهتر مي شناسد. حتماً او هم مي داند که هزينه ي دکتر و مهندس شدن، گرفتن يک تاکسي به مقصد ميدان انقلاب است. ديگر، به حسابدار شرکتمان نمي خندم که هميشه مي گويد: درسته من ديپلم دارم. اما ديپلمم قديم است!  او فرق ديپلم جديد و قديم را خوب فهميده است. از امروز ديگر تعجب نمي کنم که چرا دوستم که کارشناس سخت افزار است – به قول خودش – سوراخ هاي اطراف لپ تاپ را، با يکديگر اشتباه مي گيرد!  از امروز ديگر مي دانم که چرا، يکي از آشنايانم که سمت بالاي اقتصادي در يک سازمان دارد، نمي تواند «اصل» و «بهره»ي وامي را که پرداخت مي کند، جداگانه محاسبه کند.

از امروز ديگر مي دانم که چرا مي گوييم: «فارغ التحصيل" !

خوب مي دانم که سرنوشت جامعه ي ما ، آن هنگام که در روشنايي، تلفن نويسنده ي دانشنامه ي خود را روي ديوارهاي ميدان انقلاب مي بينيم و لبخند مي زنيم، نوشته مي شود… ما مردمي شده ايم که تقلب مي کنيم. دانش معامله مي کنيم. عنوان مي خريم.

اقتصاد ايراني، صنعت ايراني، فرهنگ ايراني، تاريخ ايراني، ادبيات ايراني. همه وهمه را مي توانم صفحه اي ۱۵۰۰ تومان بخرم و خوشحال باشم که مدرکم را با کمترين وقت و هزينه گرفته ام. اما فراموش مي کنم ، در جامعه اي زندگي مي کنم که ساير کالاها و خدمات نيز، به احتمال زياد توسط کساني به من ارائه مي شود که دانش خود را از همين ميدان، شايد کمي بالاتر يا پايين تر، خريده اند!

 بگذار متعصبين هر چه مي خواهند بگويند. اما براي من، ديدن تن فروشان و مشتريان آنها، در کنار خيابان ساده تر است تا ديدن مدرک فروشان و مشتريانشان. چه آنکه، گروه دوم، آنچه معامله مي کنند و بر باد مي دهند، تاريخ و اقتصاد و صنعت و معيشت و خلاصه اعتبار يک ملت است.


برچسب‌ها: فروش مدرك, ميدان انقلاب, مقاله
نوشته شده توسط رئوف پیشدار  در ساعت 11:24 | لینک  | 

دوشنبه 16 ديماه 1392 تهران - از خانه كه بيرون مي آيم رفتگر محل را مي بينم كه لباس فرم به تن در گوشه اي از پياده رو و كنار يك درخت و نزديك به پست زميني خط تلفن و جنب يك ظرف بزرگ زباله آتشي  برپا كرده بود. 

 ظاهرا سردش بود . تا چند متر كه از او دور شدم ، دود و بعد هم تا چند متر ديگر بوي دود به مشامم مي آمد. 

  ديروز كه او را ديدم پياده رو را تميز مي كرد . مسير حركت جارو به سمت جوي كنار خيابان بود. زباله ها راهي جوي آب مي شد .  هواشناسي گفته است كه امروز و نيز فردا در تهران باران و برف خواهد باريد. 

 اگر جوي خيابان بگيرد ، شهرداري دو استدلال مثل هميشه بيشتر ندارد :
1- غافلگير شديم !

2- شهروندان !رعايت نمي كنند و زباله ها را داخل جوي آب مي ريزند !

 كيفيت هواي تهران طبق اعلان رسمي در مرز "‌هشدار "‌است . آمار بيمارستان ، پزشكي قانوني ، گفته كارشناسان و گزارش رسانه ها و از همه مهم تر و مستند تر ديده خود ما ، دلالت بر اين دارد كه كار از اين حرفها گذشته است.

 سر خيابان كه رسيدم از سطل زباله دو بر مي خاست. بوي مشمئز كننده اي بشدت در آن صبح زود آزارم       مي داد.  

خدا به ما فهم زندگي جمعي عنايت كند.




برچسب‌ها: آلودگي هو, رفتگر, فهم زندگي جمعي
نوشته شده توسط رئوف پیشدار  در ساعت 9:3 | لینک  | 

شنبه 14 ديماه 1392 - به بهانه اي امروز از جناب آقاي غرضي وزير اسبق مخابرات ! و نامزد انتخابات اخير رياست جمهوري  درجايي نام بردم و خاطره اي از او را بازگو كردم كه مفيد ديدم فعلا و بدون اشاره به اصل مطلبي كه باعث يادآوري اين خاطره شد ، خاطره از جنابشان را نقل كنم .

 در سالهاي ابتداي پيروزي انقلاب اسلامي كه جناب آقاي غرضي وزير بود ،  شهرت داشت كه سه ، چهار تا  خودكار با رنگ هاي مختلف دارد و پاسخ نامه ها و درخواست ها را با آنها مي دهد .

 معني رنگ خودكار براي گيرنده دستور اداري ! روشن مي كرد كه نظر وزير چيست . آيا اين كار بايد انجام شود ،‌ اولويت دارد ، بدون اولويت است ، اجرا نشود و...

 روزي يكي از خبرنگاران كه درخواست خريد تلفن داشت نامه اي به وزير كه به مجلس رفته بود داده بود . وزير يعني همان آقاي غرضي نامه را خواند و وقتي خواست دستور بدهد ، آن خبرنگار زرنگ و سوراخ دعا يافته گفت : آقاي وزير لطفا با رنگ " بشود" بنويسيد !



برچسب‌ها: خاطره, غرضي, تلفن, خبرنگار
نوشته شده توسط رئوف پیشدار  در ساعت 10:37 | لینک  | 

 تهران - هشتم ديماه 1392 - از در كه وارد سازمان شدم كنار در آسانسور چهار نفر از همكاران منتظر بودند. هر چهار نفر آنها با من هم قسمت هستند. حداقل يكي از آنها سالها كارمند بخشي بود كه من مسئولش بودم . سلام كردم وصبح بخير !

هيچ كدام جوابي نداند ! نگاه كردند!

 هر دو آسانسور با هم رسيد. من سوار آن يكي شدم . يكي از آن چهار نفر هم آمد و با يكي ديگراز همكاران 

- من هم با اين ميام - سه به سه !

آسانسور به طبقه پنجم كه رسيد :

- بفرماييد 

- شما بفرماييد 

- نه شما بفرماييد حاج آقا !

وقت آنها رانگرفتم . پياده شدم . 

ساعتي بعد :

يكي از همان همكاران در يك جمع چهار نفره از همكاران خود بغل گوش من ! با صدايي  به نسبت بلند :

- .... ( مديرعامل اسبق ) از آن پوف ... ها بود . سازمان مديرعاملي ... مثل او نديده است !

سابقه : در دوره همان مديرعامل مورد اشاره ، اين همكار كه شهرت هاي زيادي در بين عموم دارد ، از مقربين و امتياز بگيرها و به قول نامه اخير روحاني رييس جمهوري " ويژه خوار " ي بود كه بدون يك روز سابقه كار در حوزه مربوطه به لطف همان شهرت ها ! رييس شده بود ! و مصداق آن مثلي بود و هست كه مي گويد :‌ خودش كه استاد شده هيچي ! همه كس او هم استاد شده اند !

يكي از آن چهارنفر صبحي را سر نماز ظهرديدم . بغل دست من نشسته بود. وقتي آمد بنشيند ، سلام غليظي كرد . 

من هم جواب گفتم . نمازم كه تمام شد ، تقبل الله گفتم و به محل كارم برگشتم ! 

* بياموزيم : در " حقوق زوجين در اسلام " از استاد دكتر محقق داماد نوشته شده است كسي كه به ناموس كسي اعم از همسر و يا والده او العياذبالله نسبت زنا بدهد ، همان اصطلاحي كه آن مرد دربالا بكار برد ، بايد " حد " شود. 

 درتعاليم ديني به ما گفته اند كه با حتي يك ذره نخ غصبي بر لباس ، نمازمومن پذيرفته نيست. 

سوال : آيا با اين حد از حق الناس بخاطر غيبت و تهمت و حتي بالاتر از آن اطلاق صفت بسيار زشت به ديگري نماز ما مقبول است ؟

 آيا كساني كه ادعاي نان و نمك خوردن و باقي بودن بر معرفت آن ، درغياب نان و نمك دارند ، اين را مي دانند ؟ اين دوستان خود را مي شناسند ؟

 به شهر نگاه كنيم به روابط اجتماعي ما با هم ، رانندگي هايمان ، قول و قرارهايمان ، انبوه چك هاي برگشتي ! آمار منكرات ، آمار ايدز ، دختران خياباني ، محفل هايمان ، غيبت هايمان ، تهمت ها ، ادعاها ، زير آب زدن ها ! آمار دزدي ها ! مديران كيلويي ، كارمندان همينطوري و خيلي مثل آن اين ها يعني " فروپاشي فرهنگي " به قول سيتا ( مسافر هند ) : يك نشانه بده كه تو مسلماني ! تا من مسلمان شوم !

** درسي از كلام خدا : آيه شماره 14  از سوره مبارکه محمد (ص) :
أَفَمَن كَانَ عَلَى بَيِّنَةٍ مِّن رَّبِّهِ كَمَن زُيِّنَ لَهُ سُوءُ عَمَلِهِ وَاتَّبَعُوا أَهْوَاءهُمْ
تكيه‏گاه مؤمن، دليل و برهان است، «بيّنة من ربّه» امّا كفّار به پندار و هوس خويش تكيه دارند. «زيّن له سوء عمله»

 دعا: خدايا ما را به خودت مومن بدار ! آمين 



برچسب‌ها: اداره, غيبت, حد, اطلاق ارتكاب فعل حرام
نوشته شده توسط رئوف پیشدار  در ساعت 13:2 | لینک  | 

 10 سال پيش در چنين روزي - پنج ديماه - كه البته آن سال مصادف با روز جمعه بود ، بم در نخستين ساعات روز لرزيد. گزارش هاي بعدي مي گفت كه شهر كاملا ويران شده است و تلفات بايد بالا باشد. 

 مثل هر جمعه ديگر كه كشيك بودم اول وقت به اداره رفتم . در اداره بود كه فهميدم در بم زلزله شده است. هنوز ساعت هفت صبح نشده بود كه ماموريت سردبيري به من واگذار شد و دوستان شيفت شب كه زحمت كشيده و خبرهاي اوليه را داده بودند ، كار  را تحويل دادند.

  اولين كاري كه بايد در مقام سردبير انجام مي دادم مرور خبرهاي مهم بود. مشخصات زمين لرزه بم را كه خواندم حدس زدم كه بايد خسارات زيادي داشته باشد. بزرگي ( شدت ) زمين لرزه بالا بود (شش و هشت دهم ريشتر) ، نوع سازه هاي محل را ديده بودم كه عموما با مصالح پست ساخته شده بود ، ومي دانستم كه محل داراي ضريب تراكم بالا جمعيتي است.

 قبلا زمين لرزه هاي بسياري را در مقام خبرنگار و سردبير پوشش داده بودم كه يكي از بدترين و تلخ ترين آنها زمين لرزه دهشتاك رودبار گيلان بود . 

تا نيروهاي كشيك برسند ، اولين كاري كه كردم تقسيم كارميان دفاتر استاني بود . از جيرفت و بيرجند هم خواستم تا خبرنگاران سريعا به محل اعزام شوند. در تهران نيز با نيروي هوايي و شركت هاي هواپيمايي براي اعزام خبرنگار و عكاس هماهنگي كردم . نتيجه اعزام خبرنگاران شهرستاني و گرفتن جا براي خبرنگار اعزامي از تهران در يكي از پروازهاي امدادي هلال احمر به سوي كرمان در ساعات نزديك ظهر بود.

  اولين خروجي هاي ما دو گزارش از سابقه زمين لرزه هاي بزرگ در ايران و جهان بود . تقريبا هر ده سال يك زمين لرزه بزرگ در ايران رخ داده است . 

 خبرنگاران كشيك اتاق خبر كه رسيدند بين آنها تقسيم كار كردم . دائما با سازمانهاي مختلف براي كسب خبر تماس داشتيم . آمارهاي اوليه حكايت از تلفات بالا داشت . دراين طور مواقع همه به اين مي چسبند كه آمار كشته ها را بدهيم . مديرعامل ما هم اصرار بر اين امر داشت . 

 به اوكه ساعتي بعد از روز به اتاق خبر آمده بود گفتم كه آمار ها روشن و دقيق نيست و به علاوه ايجادنگراني و ياس عمومي مي كند. الان ما بايد افكار عمومي را براي كمك بسيج كنيم ! او اصرار داشت آمار بدهيم ومن مقاومت كه دليلي ندارد آمار غير قطعي بدهيم و به علاوه با اين كه در جامعه ياس عمومي ايجاد شوم مخالفم و آنرا با اصول مديريتي كار خبر مغاير مي دانم. اين آموخته هاي دوستان روانشناس و روانپزشك هم هست. هرحادثه اي مراحل خاص خودش را در خبردهي دارد و الان وقت فراخوان به كمك است.

 تا اين ساعت كمك قابل ملاحظه اي به محل نرسيده بود. در سيرجان يك هواپيما روي باند بود ولي چون نظامي بود براي پرواز و كمك رساني بايد هماهنگي هاي اداري صورت مي گرفت . خبرش را دادم . مردم از جاهاي مختلف استان و از دور و نزديك به سوي كرمان راه افتاده بودند. جاده ها را عملا اين آدم هاي بي كار بسته بودند و تلفن ها به سختي ارتباط مي داد و مقامات هم به محل رفته بودند.

 خبرنگار ما در بم هم در سوگ چند تن از افراد خانواده اش بود . با اين همه خبرهاي زيادي داد تا همكاران از مركز كرمان به بم رسيدند.خبرنگار ما از جيرفت هم زود به محل رسيد . مي دانستم كه او يك پيكان اداري دارد و او نزديك ترين فردي بود كه وسيله در اختيار داشت و مي توانست سريعا به ماموريت برود. شناسايي امكانات از اصول اوليه و اساسي مديريت خبر است. يكي از دانشجويانم اخيرا پايان نامه ارشدش را با عنوان " بررسي استراتژي مديريت خبر دربحران " در دانشگاه آزاد اسلامي - علوم و تحقيقات سمنان گذراند كه به علاقه مندان توصيه مي كنم در صورت دسترسي آنرا بخوانند . كار خوبي است اميدوارم درآينده كتاب شود و در دسترس عموم قرار گيرد.

 تا ظهر بر طبق مدارك موجود در رايانه سازمان ما 61 خبر و گزارش از زمين لرزه بم داديم . تقريبا تمام زواياي زمين لرزه و پي آمدهاي آن روشن شده بود. آيت الله امامي كاشاني امام جمعه موقت تهران كه خطبه ها را خواند ، هيچ اشاره اي به زمين لرزه بم نكرد.

  عصر كه شد معاون خبر تماس گرفت و پرسيد چه خبر ؟

 از صبح هيچ تماسي نداشت !

گفتم : همان زمين لرزه بم است !

- مگه بم زمين لرزه شده ؟

- شما كجاييد ؟

- تجريش !

- بله و...

شرح ماجرا را برايش گفتم !

 امروز در دهمين سال آن فاجعه ، ياد همه ي جان باختگان آن زمين لرزه ، زمين لرزه 31 خرداد 69 و پيش از آن ... را گرامي مي دارم . 



برچسب‌ها: زمين لرزه بم, خاطرات يك خبرنگار, يادداشتهاي يك روزنامه نگار
نوشته شده توسط رئوف پیشدار  در ساعت 12:9 | لینک  | 

اشاره: روزنامه ها به نقل از آقاي جنتي وزير ارشاد مي نويسند كه فيلترينك روي شبكه اينترنت و پارازيت اندازي روي ماهواره هاي تلويزيوني اثر ندارد. اعتراف هرچند دير هنگام آقاي وزير گواه بر بيهوده هزينه كردن هاي بسيار از بعد مالي و بي اثري اقداماتي است كه با نام هاي مختلف در سالهاي اخير از سوي نهادهاي متعدد براي تاثير گذاري روي تمايل هموطنان به دسترسي بدون محدوديت و صد البته با آگاهي ! به شبكه اينترنت و تلويزيون هاي ماهواره اي صورت گرفته است. هزينه هاي ميلياردي كه اگر واقعا صرف توليد محتوا مي شد ، امروز خيالها نگران نبود .

 دراين مسير كشور چه هزينه هايي را تحمل كرده است ، جاي بحث بسيار دارد ولي سوال اصلي و اساسي اين است كه :" آقايان آيا براي  آنچه كه كرديد و وضعيتي كه در آن قرار داريم ، پاسخي داريد؟"


ادامه مطلب
نوشته شده توسط رئوف پیشدار  در ساعت 11:43 | لینک  |