صحاف گفت كه در25سال كار صحافي ، نديده استادي را كه براي ديدن پايان نامه دانشجويش به صحافي بيايد . به او گفتم : براي اينكه اگر ايرادي باشد ، بايد همه اين راه را دوباره برگردد . من اينجا هستم و همين جا هم اگر ايرادي بود ، مي بينم و رفع مي شود.
از يك كتابفروشي خواستم تا كتاب "آقاي سفير" محمد جواد ظريف را بخرم ، بن كتاب قبول مي كرد ولي بن ها ده هزار توماني بود و كتاب 15 هزار تومان و فروشنده گفت كه پنج هزار تومان ديگرش را هم بايد كتاب بخرم ! پيدا كنيد كتاب پنج هزارتوماني را ! ازخير خريد كتاب فعلا گذشتم !
چراغ كتابفروشي هاي انقلاب هر روز كم سوتر از روز گذشته مي شود . به نظر مي رسد كه جز دانشجويان ، آنهم براي كتاب درسي و كمك درسي ! بقيه با كتاب قهر كرده اند . در كمتر كتابفروشي اي يكي دو تا مشتري ديده مي شود. كتابفروش هاي بسياري را مي شناسم كه در همين سالهاي اخير ورشكسته شدند . درعوض ساندويجي هاي انقلاب پر از مشتري است . سر خيابان راننده هاي تاكسي با فحش هاي زشت طرف خود را متوجه نوبت مي كنند. آنان كه كت و شلوار دارند ، "دكتر "خوانده مي شوند و آنهايي كه اسپورت پوشيده اند ، "مهندس " ! بفرما ! بالا مي ري بفرما !
سرتاسر خيابان و بخصوص اطراف دانشگاه را آگهي هاي جور واجور پايان نامه نويسي ،مقاله ISI ، پروپوزال پر كرده است . هر چي مي خواهي ! البته هر چيزي قيمت خودش را دارد. در تماس با چند شماره تلفن داده شده كه همه ي آنها هم اطراف ميدان انقلاب است ، مي فهم كه براي دكتر و مهندس شدن نيازي نيست كه دود چراغ بخوري ، حتي دانشگاه بري ! مي تواني مثل همان دارندگان مدارك كيلويي دكتري آسياي مركزي ( تاجيكستان ) و قفقاز (باكو) ، در خانه ات در تهران بنشيني و حتي مديركل و سمت اداري بالا داشته باشي ! ولي اسمت در دانشگاهي كه هزاران كيلومتر دورتر از تو است ، به عنوان دانشجوي دكتري و منتظر دكتر شدن در ليست باشد !
در انقلاب هر كار دانشگاهي كه داشته باشي در ساعتي برايت صورت مي دهند . مقاله ، تحقيق ، پايان نامه ، چاپ مقاله در نشريات حتي بين المللي ، و با قيمتي باور نكردني برايت برنامه نويسي هم مي كنند به هرزباني كه بخواهي !
مهم نيست كه مثلا از رايانه چيزي سر طرف مي شود و يا نه ! مديريت كه الحمدالله نيازي به علم ندارد ، ارتباطات هم نيازي اصلا به كلاس ندارد ، تا چه رسد به سواد ، فقط كافي است با چند نفر "ارتباط" داشته باشي !
اين فراز از مطلب را از گفته هاي دوستي عاريه گرفته ام : مدتهاست عادت كرده ام به ميوه فروش همسايه نخندم ، آنها يي را که کت و شلوار دارند «دکتر» و آنهايي را که اسپورت مي پوشند «مهندس» صدا مي زند. او جامعه را بهتر مي شناسد. حتماً او هم مي داند که هزينه ي دکتر و مهندس شدن، گرفتن يک تاکسي به مقصد ميدان انقلاب است. ديگر، به حسابدار شرکتمان نمي خندم که هميشه مي گويد: درسته من ديپلم دارم. اما ديپلمم قديم است! او فرق ديپلم جديد و قديم را خوب فهميده است. از امروز ديگر تعجب نمي کنم که چرا دوستم که کارشناس سخت افزار است – به قول خودش – سوراخ هاي اطراف لپ تاپ را، با يکديگر اشتباه مي گيرد! از امروز ديگر مي دانم که چرا، يکي از آشنايانم که سمت بالاي اقتصادي در يک سازمان دارد، نمي تواند «اصل» و «بهره»ي وامي را که پرداخت مي کند، جداگانه محاسبه کند.
از امروز ديگر مي دانم که چرا مي گوييم: «فارغ التحصيل" !
خوب مي دانم که سرنوشت جامعه ي ما ، آن هنگام که در روشنايي، تلفن نويسنده ي دانشنامه ي خود را روي ديوارهاي ميدان انقلاب مي بينيم و لبخند مي زنيم، نوشته مي شود… ما مردمي شده ايم که تقلب مي کنيم. دانش معامله مي کنيم. عنوان مي خريم.
اقتصاد ايراني، صنعت ايراني، فرهنگ ايراني، تاريخ ايراني، ادبيات ايراني. همه وهمه را مي توانم صفحه اي ۱۵۰۰ تومان بخرم و خوشحال باشم که مدرکم را با کمترين وقت و هزينه گرفته ام. اما فراموش مي کنم ، در جامعه اي زندگي مي کنم که ساير کالاها و خدمات نيز، به احتمال زياد توسط کساني به من ارائه مي شود که دانش خود را از همين ميدان، شايد کمي بالاتر يا پايين تر، خريده اند!
بگذار متعصبين هر چه مي خواهند بگويند. اما براي من، ديدن تن فروشان و مشتريان آنها، در کنار خيابان ساده تر است تا ديدن مدرک فروشان و مشتريانشان. چه آنکه، گروه دوم، آنچه معامله مي کنند و بر باد مي دهند، تاريخ و اقتصاد و صنعت و معيشت و خلاصه اعتبار يک ملت است.
برچسبها: فروش مدرك, ميدان انقلاب, مقاله