*رئوف پیشدار
استاد دانشگاه و روزنامه نگار
١٢ فروردین ماه ١٣٨٢ - از آبادان تا اروند کنار حدوداً یک ساعت راه است. از کنار رودخانه ها و نهرها ، زیر نخل ها و دشت هایی که عطر شهیدان هشت سال دفاع مقدس را می دهد، می گذریم تا در دل محوطه ای کاملأ استتار شده طبیعی از انبوه درختان، نخل و بوته هایی که قد یک انسان بلند شده اند، جاده توسط مانعی که پُشت آن چند نظامی مسلح قرار دارند، متوقف می شویم.
ماشینی که با آن رفته ایم یک پاترول آبی آسمانی رنگ با آنتن بلند مخابراتی روی آن است که فرستنده و گیرنده آن روی باندهای UHF وVHF به ما امکان می دهد از همان جا و از هر نقطه دیگر ایران با تهران تماس رادیویی بگیریم. من کار با این دستگاه را در چند ماموریت مثل سیل جیرفت در سال ١٣٧١ که تمام استانهای جنوب شرقی کشور را متاثر کرد، تجربه کرده ام.
سرباز جوان با اسلحه در دست به کنار پنجره خودرو آمد، احترام نظامی گذاشت و پرسید از کجا آمده ایم؟
گفتم : هماهنگ شده، خبرگزاری جمهوری اسلامی، ایرنا !
سرباز اجازه خواست هماهنگ کند.
همان لحظه شنیدم که به بالاتر خود گفت : آمدند، اطلاعات!
گمان کردم حتما عبارت رمزی چیزی بین خودشان است. چیزی نگفتم. زنجیر را که جاده با آن مسدود شده بود، انداخت و گفت : بفرمایید!
پیش رفتیم، چند سرباز مسلح را کنار جاده دیدیم که احترام کردند. رفتیم تا رسیدیم به یک ساختمان دو طبقه کمی بزرگ که جلوی دَر و توی محوطه چند دستگاه خودروی نظامی متوقف بود. خودروهای مجهز فرماندهی، انگار همه ی فرماندهان آنجا جمع بودند. فکر می کردم بهترین زمان برای یک میزگرد تحلیلی از روند عملیات نظامی آمریکا و ائتلاف است.
جلوی دَر ساختمان چند نظامی ارشد یکی دو نفر با درجه سرتیپی بقیه سرهنگ و سرگرد از ما استقبال کردند.
تشکر کردم گذاشتم به حساب احترام و عزت آنان به خبرگزاری جمهوری اسلامی و کمی تا حدودی هم به سابقه تدریس من در دانشگاه امام حسین (ع) که آقای ربیعی در هماهنگی به آنها گفته بود.
به اتاقی راهنمایی شدیم که کف آن فرش ماشینی پهن بود و کنار دیوار پُشتی گذاشته بودند و گوشه ای هم میز و صندلی اداری جلسه ای و یک سرویس مبلمان ساده بود. ما زمین نشستیم. یکی از سردارها خیر مقدم گفت و صحبت هایی تعارفی کرد. حس کردم که یک جای کار اشکال دارد، احترام و ادبیاتی که بکار می برند بیشتر برای نظامی هاست. خودشان هم ظاهرا متوجه اشتباهی شده بودند. من دست پیش گرفتم و همراهانم را معرفی کردم. بیژن ربیعی رئیس ایرنا در خوزستان، حمید صدیقی خبرنگار عکاس و بقیه! چند بار هم روی عبارت خبرگزاری و خبرنگار تاکید کردم و توضیحی هم درباره سالها تدریس در دانشگاه امام حسین (ع) دادم تا اگر اشتباهی و یا سوء تفاهمی اتفاق افتاده باشد، خودم سریع آنرا اصلاح کرده باشم و در ضمن خیلی غریبه محسوب نشویم.
نظامی ها یواش یواش و با تعارفاتی از اتاق خارج شدند و ما ماندیم و یک سرهنگ، که سوال و جواب هاش بیشتر به بازپرسی و کار اطلاعاتی برای شناسایی دقیق ما می ماند شاید از واحد ضداطلاعات / رکن دوّم بود ، و من هم آدرس هایی از مقامات دانشگاه ،سپاه، شورای عالی امنیت ملی و هر جای دیگر نظامی و امنیتی که آشنایی داشتم و کار تدریس و خبر کرده بودم، دادم که خیالشان را راحت کنم.
ساعتی گذشت، همان سرهنگ بازجو از اتاق بیرون رفت و چند دقیقه بعد که بازگشت گفت : برادران امروز آمادگی لازم برای رفتن به دریا نداریم، دریا هم مواج است ، هماهنگ است فردا صبح تشریف بیاورید.
همان سرهنگ سربسته گفت که منتظر یک مقام ارشد نظامی و امنیتی هستند و بعد هم متوجه شدیم آن وقت که در اتاق داشتیم با سرهنگ صحبت می کردیم تمام استعلامات درباره ما صورت گرفته است.
یک پیشنهاد - اگر تا به حال اروند کنار را ندیده اید، این زمان که بهترین فصل سفر به آن است توصیه می کنم، سفری به این شهر زیبا داشته باشید که با نهرها و زیبایی های فوقالعاده « ونیز» ایران است.
ادامه دارد.
🌺 برای مطالعه نوشته های نویسنده و دیدن عکس های این نوشته، لطفاً لینک های زیر را دنبال کنید:
https://chat.whatsapp.com/LgEB4ZlnFKY5ohMdKOOZiO?mode=ems_copy_c
eitaa.com/raoufpishdar