رئوف پیشدار
استاد دانشگاه و روزنامه نگار
نه درسم و نه حوزه کاری ام در نزدیک به نیم قرن کار خبر! ورزش و اخبار ورزشی نبوده است.
اطلاعات ورزشی ام همین قدر است که اگر در فوتبال توپی وارد دروازه شد، بگویم « گُل» آفساید، کورنل و این چیزها سرمَ نمی شود، اطلاعاتی در حد لالیگا! هیچ وقت طرفدار تیمی نبوده ام ولی در غربت بارها برای پیروزی و یا شکست ورزشکاران ایرانی و یا موفقیت های علمی، فرهنگی و هنری هموطنانم گریه شوق کرده ام!
اول باری که به یک ورزشگاه رفتم ٢۴ شهریور ماه سال ١٣۵٣ بود و بازیهای آسیایی و بازی ایران و رژیم صهیونیستی ، که به لطف گل به خودی اسرائیلی ها، ما برنده شدیم. این ورزشگاه رفتن جایزه دایی ام برای قبولی سال سوم دبیرستان بود. برگشت ٢ ریال پول بلیط اتوبوس نداشتیم، پیاده راه افتادیم، جایی میان راه اتوبوسی خراب شده بود و مسافران آن منتظر اتوبوسی بودند که آنها را هم سوار کند که ما هم قاطی جمعیت سوار شدیم.
در طول همه ی این سالها هر زمان که سردبیر کشیک ایرنا بودم، اخبار ورزشی را اگر خبرنگاران با سابقه ورزشی نوشته بودند، چشم بسته امضاء می کردم و پخش می شد، بقیه را هم فقط برای رعایت ملاحظات نگارشی می خواندم.
در سالها فقط یک خبر ورزشی نوشتم که آنهم غلط از آب در آمد!
مسابقه فوتبالی بود میان تیم ایران و ازبکستان در تاشکند، که جزئی از حوزه خبری من در ماموریت آسیای مرکزی در سالهای پایانی دهه هفتاد بود.
محل استقرار دفتر ایرنا آن زمان در آلماتی قزاقستان بود. نتیجه بازی را از سفارت ایران در تاشکند گرفتم، گفتند ایران یک بر صفر پیروز شد.
من هر چی شعار بلد بودم و توصیف و تعریف از بازی ندیده، قاطی هم کردم و با اسم بازیکنان مثلا خبری نوشتم و خوشحال از پیروزی تیم ایران، به تهران مخابره کردم.
خوشبختانه برخلاف سایر اخبار، این خبر را برای گروه ورزشی ایرنا فرستادم. دقیقه ای نگذشته بود که استاد و کارشناس برجسته فوتبال «خسرو والی زاده» سردبیر گروه ورزشی پیام داد : پیشدار! تیم ایران باخته! چطور؟
تیم ایران در بازی تهران بازی را باخته بود، این بازی را زمانی می برد که بیشتر از گُل خورده در تاشکند گُل می زد.
از گاف های خنده دار من که کلاسم در دانشگاه را به وجد آورد، زمانی بود که در درس مصاحبه خبری «محمد پنجعلی» فوتبالیست تیم پرسپولیس میهمان کلاس من بود تا دانشجویان مصاحبه با یک ورزشکار را تمرین کنند.
من در درس مصاحبه هر جلسه شخصیتی را دعوت می کردم و می کنم تا دانشجویان شیوه مصاحبه و آموخته های خود را تمرین کنند.
از وزیر تا سفیر، نماینده مجلس و شخصیت های نظامی و خبرنگاران و سردبیران پیشکسوت، معمولا میهمان این کلاسهای من بودند.
دانشجویان برای دعوت از آقای پنجعلی اصرار زیاد داشتند، حتی دختران دانشجو هم کلی از بازیهای باشگاهی و ملّی او تعریف کردند. موافقت کردم که دعوت شود و دانشجویی که با او آشنا بود و رفاقت داشت، زحمت کار را کشید.
روز کلاس او آمد. پیش خودم فکر می کردم که او چند تا گل زده که دانشجویان این قدر اصرار به دعوت او داشتند.
سوال و جوابها شروع شد. کلاس گرم شده بود که من از دانشجوی بغل دستی ام خواستم بپرسد که در این همه سال بازی، چند تا گل زده است؟
دانشجو در گوشم گفت : هیچی!
تعجب کردم، چطور پس! و همین را هم پرسیدم و دانشجو در گوشم آرام گفت : استاد آقای پنجعلی مدافع بود!
و من باز نفهمیدم که یعنی چی ! و همچنان برایم سوال بود چرا او گل نزده! و دانشجو گفت که آخر کلاس توضیح می دهد و توضیح هم داد! و دانشجویان هم از اطلاعات ورزشی من کِیف کردند.
در ماموریت آسیای مرکزی چند دونده ایرانی برای شرکت در مسابقه جام رئیس جمهوری قزاقستان به آلماتی آمدند.
چند تایی مسابقه در مسافت های در نظر گرفته شده انجام شد. در یک مسابقه رقیب اصلی دونده ایرانی، دونده قزاق بود که عنوان قهرمانی جهان را داشت. دونده ایرانی که عنوان دار هم بود، از دویدن انصراف داد. مربی اش شاکی شد و بگو مگویی هم اتفاق افتاد.
کُلّ ایرانی ها را آن سال از سرتاسر قزاقستان جمع می کردند، ۶١ نفر می شدند. سفیر برای تقویت همبستگی ملی میان ایرانی ها از هر مناسبتی استفاده می کرد و میهمانی می داد تا جایی که می گفتیم : آقای رسول اسلامی ( سفیر) در تولد همه ی امامزاده ها هم میهمانی می دهد!
دونده ایرانی پا در یک کفش کرده بود که مسابقه نمی دهم!
مربی اش، من و چند نفری از کارکنان سفارت آنقدر زبان ریختیم تا راضی شد و تو همین لحظات دختران من با چند نفری دانش آموز ایرانی داد می زدند : ایران! بدو، ایران بدو، تو را خدا بدو!
صدای شلیک تیر که بلند شد، دونده ایرانی با سرعتی که خودش هم شاید باورش نمی شد، شروع به دویدن کرد!
ایرانی های حاضر در ورزشگاه به ده نفر هم نمی رسیدند، صدای بچه ها و ایران، ایران کردن آنها با بغض دوری از وطن، صدای تشویق قزاق ها را پوشانده بود. دونده ایرانی برنده شد!
از من که عنوان رئیس خبرگزاری جمهوری اسلامی در آسیای مرکزی را در حکمم داشتم، خواستند تا جایزه دونده ایرانی را بدهم.
جایزه را خانم ها می آوردند و من باید آنرا از سینی برداشته و به گردن دونده یمان می انداختم.
نگران از اینکه عکس مراسم فردا روزی برایم مساله نشود، به رغم اصرار مقامات قزاق عذرخواهی کردم و یکی از مقامات ورزشی قزاقستان این کار را کرد و البته من هم کُلی منت گذاشتم.
این را هم بگویم که در اغلب کشورهایی که ماموریت خبری انجام دادم، حتی افغانستان! بعد از حکومت اول طالبان، برای خبرنگاران مقام و منزلت ویژه قائل بودند. در ترکیه خبرنگار می تواند برای انجام ماموریت خبری، خودرویش را در جای ممنوعه پارک کند، فقط کافی است کارت خبرنگاری را پشت شیشه ماشین بگذارد. در قزاقستان روسای نمایندگی های خبری هم سطح دیپلماتهای ارشد استقبال می شدند و من پذیرش دیپلماتیک داشتم و در تمام میهمانی های رسمی هم دعوت می شدم. مدیونید اگر بخواهید با جایی مقایسه کنید.
📄 برای مطالعه نوشته های نویسنده متمنی است لینک های زیر را دنبال کنید:
https://chat.whatsapp.com/LgEB4ZlnFKY5ohMdKOOZiO1
Http://r-pishdar.blogfa.com
https://t.me/raoufpishdar
eitaa.com/raoufpishdar
instagram.com/raoufpishdar