شرایط کنونی کشور مولود اشکالات اساسی سیستمی چند بعدی است که در آن فساد سیستماتیک درد آوری ریشه یافته است که در همه اشکال آن بهویژه درسایه قدرت ، به اخبار عادی رسانه ای و اشارات در گفتوگوهای کوچه و بازار مردم تبدیل شده است . آنچه دراین میان بهشدت آسیب دیده ، اعتماد عمومی است . برای یک نظام سیاسی، برخورداری از پشتوانه ملی، نیازی حیاتی است که در پرتوی اعتماد عمومی بهوجود میآید.این پشتوانه ملی است که هژمونی واقعی رامیسازد. آنچه در ایران سبب بحران جاری اقتصادی شده است، ریشه در عدم شفافیت و عدم واقع نگری دارد. تعاملات اقتصادی در ایران در اتاق شیشهای صورت نمی گیرد که برای همگان قابل رصد باشد. درچنین وضعیتی است که فساد حالت سیستماتیک به خود می گیرد و گرفته است. نسبت دادن هر اتفاقی به دشمن، سادهترین شکل فرار از مسئولیت و پاسخگویی در برابر تصمیمهای غلط است . دشمن بدیهی است که از هر فرصتی برای اهداف خود استفاده کند، وگرنه دشمن خوانده نمیشد. آنچه سد راه این امریعنی بهره برداری دشمن میشود ، تصمیمگیریهای درست، منطقی وعلمی حاصل خرد جمعی نخبگان بهدور از تعلقات سیاسی و جناحی و در نهایت شفافیت است. نمی شود در نظامی فردی هم نماینده و مسئول اقتصاد عمومی باشد و هم خود فعال اقتصاد خصوصی. یکی از پنج بحران اساسی که در هر ساختاری می تواند آنرا زمین گیر کند، بحران توزیع یا در اصطلاح عام عدم چرخش نخبگان است . دولت های مدرن،امروز تاکید بر پیوستهای علمی و مطالعاتی برای هر طرح و برنامه خود دارند. از این رو است که درجوار آن دولتها ، نهادهای مطالعاتی و پژوهشی بسیاری را میبینیم که با بهکارگیری نخبگان ، کارشان تهیه پیوست برای طرح هاست. طرحی اجرایی نمیشود مگر پیوستهای لازم را در ابعاد مختلف دریافت کرده باشد. در ایران نهادهای مطالعاتی کم نیستند اما مساله عدم باورمدیریت به پژوهشها و یافته های آنهاست که از تهجرناشی میشود. مدیریت کشور که در طول 40 سال گذشته، کمترین چرخش را داشته، نتوانسته است خود را با مقتضیات تطبیق دهد. نخبگان اولین قربانیهای این شیوه مدیریتی هستند. نخبگان ترجیح را در بی تفاوتی یا مهاجرت می بینند. این مدیریت پاسخگو هم نیست .
مدیریت نمیتواند قدرت را در خود متمرکز کند ، ولی پاسخگو هم نباشد.حاصل، فاصله گیری مردم از مسئولان و عمل به صلاح دیدهای خود است. در این چنین شرایطی است که منافع فردی بر منافع جمع غلبه پیدا میکند، شبیه وضعیتی که الان در کشور شاهد آن هستیم . در تئوریهای استراتژیک این نظریه به ناپلئون بناپارت منتسب است : هیچگاه مردمانت را دشمن یا عناصر دشمن مخوان ، زیرا دو اصل را در مورد خود روشن کردی؛ اول : مردم خودت دشمنت شده اند . دوم : آنقدر ضعیف بوده ای که دشمنانت مردمت را کنترل می کنند. من منکر نقش و سهم و تلاش دشمن و عوامل آن در بحران سازی جاری در کشور نیستم. دشمن بهانههای زیادی برای رویارویی نه فقط با نظام که با « ایران» دارد ، در کنار آن اعتقاد دارم که آنچه می تواند و باید مقابل اهداف دشمن قرار گیرد، همبستگی ملی و اراده عمومی است که با تقویت اعتماد عمومی در سایه سیاستهای درست، تصمیم گیری و اجراهای شفاف و مشارکت دادن عموم و اعتماد دو سویه ممکن است.