فلسطين ؛ سياستهاي ثابت ايران
" حسن روحاني " رئيس جمهوري اسلامي ايران ، رئيس جديد كميته حمايت از انقلاب اسلامي مردم فلسطين را منصوب كرده است . او حجت الاسلام " اختري " از ديپلماتهاي كاركشته ايراني است كه سالها در سمت سفير در سوريه خدمت كرده و در آن همه سالها عملا كسي بوده است كه سياستهاي ايران را در سرزمين شامات كه فلسطين اشغالي نيز از آن جمله مي باشد ، به پيش برده است . او كه در سالهاي پس از ماموريت سفارت ، مسئوليت هاي مهمي در برخي نهادهاي بالاي اداره كشور داشته است ، در ميان انقلابيون فلسطيني نيز يك ديپلمات مقبول است و ارتباطات گسترده او با همه ي گروههاي فلسطيني ، نشان آن مي باشد . اين سوابق و امتيازات ، آقاي روحاني را يك " انتخاب درست " براي كميته اي نشان مي دهد كه اگر چه ظاهري دولتي دارد ، اما در واقع نهادي مردمي است .
تاكيد آقاي روحاني در حكم خود براي آقاي اختري بر روي " احياي حقوق مسلم مردم مظلوم فلسطين ،تلاش بيش از پيش در اين عرصه با رعايت اصول قانون مداري ومداري ،اعتدال و منشوراخلاقي " درواقع تاكيد بر سياستهاي اصولي جمهوري اسلامي ايران در خصوص مساله فلسطين است . ايران بعد از پيروزي انقلاب اسلامي در همه ي مناسبت ها مي كوشد تا توجه عمومي را به وضعيت رقت آور فلسطيني ها جلب كند . ايران اين ايده را كه براي تعيين آينده سياسي سرزمين هاي اشغالي فلسطيني ها ، از ساكنان اين اراضي نظر خواهي شود ، دنبال مي كند. ايران اين اقدام را روشي قطعي ، دموكراتيك و پايدار براي پايان دادن به بحراني مي داند كه نزديك به 70 سال است با اشغال اراضي فلسطيني ها توسط اسراييل بر منطقه خاورميانه و با تاثر از آن بر جهان حاكم شده است .
از نگاه حقوق بشري آنچه در سرزمين هاي اشغالي توسط اسراييل و عليه فلسطيني ها اعمال مي شود ،جنايت هاي سيستماتيكي است كه در بالاترين سطح توسط رهبران حزب صهيونيستي هدايت و راهبري مي شود كه حوادث اخير در غزه و جنايت هاي متعدد جنگي حزب صهيونيستي در اين منطقه ، يكي از مصداق هاي آن است . درجهان امروز منطقه اي به نام فلسطين وجود دارد . دراين صحنه هر روز عده اي زن و مرد و كودك مورد حمله قرار مي گيرند . برخانه هايشان بمب فرود مي آيد ، خانه هايشان در هم كوبيده مي شود و كشتزارهايشان با تانك شخم زده مي شود . اين سرزمين 60 سال است كه در اشغال رژيمي اشغالگر است كه رهبران آن هيچ ريشه اي در فلسطين ندارند ، اما سرنوشت آنرا بدست گرفته و بوميان آنرا آواره كرده اند.
صهيونيسم، فلسفهي نژادپرستانهي آشكاري دارد و به حكم سرشت پيدايي خويش، نژادپرستي را اساس انديشهي بنيادي خود قرار داده است. نژادپرستي صهيونيستي در سرزمينهاي اشغالي فلسطين، آن چنان نمود چشمگيري داشته است كه سازمان ملل متحد، در سال 1975 م، ضمن قطعنامهاي، صهيونيسم را نوعي نژادپرستي خواند.
مجمع عمومي سازمان ملل متحد در سيامين دورهي خود (سپتامبر تا دسامبر 1975) قطعنامه شماره 3379 (د ـ 30) را در تاريخ 10/11/1975 صادر كرد. در اين قطعنامه آمده است: شوراي عمومي «مقرر ميكند صهيونيسم نوعي از انواع نژادپرستي و تبعيض نژادي است.» صدور اين قطعنامه از سوي مجمع عمومي براساس «اعلاميه سازمان ملل مبني بر پايان دادن به هر نوع تبعيض نژادي» بوده است: به ويژه كه در قسمتي از آن اعلاميه آمده است؛ «هر مكتبي كه براساس نژادپرستي و برتري نژادي بنا شده باشد، مكتبي است كه از نظر علمي، ادبي و اجتماعي، نادرست و محكوم و ظالم است».
پافشاري صهيونيستها بر اصول ملي و نژادي خود، در حالي صورت ميگيرد كه آنها فاقد نژادي مشتركاند؛ زيرا به گواهي «تورات» هبرونها كه صهيونيستها خود را از اعقاب آنها ميدانند، تنها كساني نبودهاند كه در فلسطين ميزيستهاند. فنيقيها، حتيها، كنعانيها... از جمله اقوامي بودند كه در اين سرزمين زندگي كردهاند. يهوديها، به سبب زندگي چندهزار ساله در سرزمينهاي آفريقايي، و پراكندگي در جهان فاقد زندگي اقتصادي مشترك، فرهنگ، سرزمين، تاريخ و حتي زبان مشترك هستند و به احتمال زياد حتي فاقد اعتقادات متافيزكي مشترك هستند. تاريخ ادعايي مشترك آنها نيز فاقد اعتبار علمي است؛ زيرا زندگي چند هزار ساله در جوامع مختلف، بيش از پديدهي فرضي و ذهني تورات و تفكرات ناشي از آن، موجبات ساخت و پاخت تاريخ را براي يهودي مذهبان فراهم آورده است.
در ظهور و توسعهي پديدهي صهيونيسم، تمايلات شديد صهيونيست ها به اموري چون بازرگاني، صنعت، ايجاد سرمايه و برداشت سود بيشتركه به سلطه بر انسانها و لذت از اين امر منجر ميشود، تأثيري بسزا داشته است.ايمان به تمدن جديد كه در آن اقتصاد سخن اول را ميگويد و رنگ پوست، نشان شايستگي و لياقت انسانهاست، باعث شد تا همانند آپارتايد در آفريقاي جنوبي، نژادپرستي نيز در فلسطين اشغالي توسط صهيونيستها رشد و توسعه يابد .
پرفسور روژه گارودي انديشمند فرانسوي ( گارودي، روژه، ماجراي اسرائيل صهيونيسم سياسي، ترجمه منوچهر بيات مختاري، انتشارات آستان قدس رضوي، 1364 ش، ص 109 ) معتقد است : نژادگرايي، سرآغاز و زمينهي مناسبي براي سياست توسعه طلبانه رژيم صهيونيستي به شمار ميرود.صهيونيستها خود را مردمي منتخب و جداي از ديگر اقوام و ملل به شمار ميآورند و معتقدند كه ديگر ملتها بايد در خدمت آنها باشند. در همين راستاست كه سياست غيرانساني رژيم صهيونيستي در مورد حقوق عربها و محروم كردن آنها از حقوق سياسي، اقتصادي، اجتماعي و بهرهبرداري از سرزمينهاي اشغالي، توجيه ميشود. به اين لحاظ، نژادپرستي صهيونيسم، نظامي كاملاً هماهنگ است كه الهام بخش قانونگذاران و دولتمردان اسرائيل ميباشد.
عليرغم تمام محكوميتهاي جهاني، رژيم صهيونيستي بدون اعتنا از سال 1948 م. قوانيني را در سرزمينهاي اشغالي فلسطين و سپس در كرانهي غربي و نوار غزه و جولان به اجرا گذاشت كه در هيچ يك از كشورها دردوران معاصر، نظير آن ديده نشده است. مجموعهي اين قوانين از ايدئولوژي ويژهاي سرچشمه ميگيرد كه نژاد يهود را ـ براساس فلسفهي صهيونيسم ـ مستحق داشتن سرزمين، بدون ساكنان اصلي آن ميداند. در اين زمينه يشيعاهون بن فورات عضو اسبق كنيست (پارلمان رژيم صهيونيسيتي) ميگويد:«حقيقت اول اين كه صهيونيسم بدون موطن مفهومي ندارد و كشور صهيونيستي، بدون كوچاندن اعراب و مصادرهي زمينها و محصور كردن آنها، بيمعناست.»
در واقع ميتوان گفت كه سياست داخلي رژيم صهيونيستي با منطقي بيرحمانه كه همانا نژادپرستي است، شكل گرفته است؛ ولي با بزكي خاص كه همان اسطورهي مذهبي دروغين است آرايش شده، و اين جنايتي براي يهود محسوب ميشود. جنايتي كه در آن يهوديان نيز پس از اعراب، و ديگر قوميتها، قرباني آن شدهاند.