رئوف پیشدار
استاد دانشگاه و روزنامه نگار
🔶 بضاعت رسانه ای قزوین در دهه پنجاه هجری شمسی همان دو سه روزنامه سراسری بود که در تهران چاپ می شد و به قزوین هم می رسید.
قزوین خاستگاه نحله های فکری، سیاسی و مذهبی بوده است. این شهر از پیشگامان روزنامه نگاری در دوره پسامشروطه بود و از آن روزنامه نگاران سرشناسی برخاسته اند مانند «سید اشرفالدین حسینی گیلانی» مشهور به نسیم شمال و ادیبان بزرگی همچو مرحوم دهخدا، محمد قزوینی و بسیار از ادبا و چهره های شاخص های فرهنگ و ادب ایران زمین.
وزارت فرهنگ در میانه دهه ١٣۵٠ در واقع برای کنترل رسانه های محلی و در ظاهر به بهانه های فریب کارانه مانند صرفه جویی در مصرف کاغذ! انتشار نشریات محلی که شمارگان آنها زیر ۵٠٠ نسخه بود را دستور به توقف انتشار داد. «صدای قزوین» هفته نامه ای که من برای آن چیزی از مسائل مردم می نوشتم هم از انتشار باز ماند.
عمده مطالب هفته نامه را اخبار دولتی تشکیل می داد و چند تایی آگهی انحصار ورثه! تیتر یک همیشه از صحبت های شاه بود و عکس صفحه اول را هم همان تشکیلات وزارت فرهنگ (ارشاد الان) آماده، گراور شده می داد که باید در نیم صفحه اول هفته نامه چاپ می شد.
در قزوین در دوره های مختلف نشریات دیگری هم منتشر شده که دعوت می کنم برای تحقیق و اطلاعات بیشتر به کتاب « تاریخ مطبوعات قزوین» رجوع شود.
من که آن زمان دانش آموز سالهای اول دبیرستان بودم، اتفاقی نوشته ای را به روزنامه اطلاعات دادم که پسندیدند و دعوت کردند که باز هم بنویسم. نوشته ام که در صفحه شهرستانهای روزنامه چاپ شد، تشویق شدم که روی مسائل عمومی مردم و شهر متمرکز شوم. کسی از مقامات شهر یک نوجوان را که کاغذی دست می گرفت و سوال می کرد و چرا و چرا می پرسید، تحویل نمی گرفت.
🔶 با انتقال لشگر ١۶ زرهی دومین لشگر بزرگ ایران به قزوین که حوزه فرماندهی اش از غرب تا مراغه بود و تأمین امنیت تهران در شرایط ویژه ماموریت دفاعی آن بود، و بدنبال آن نقل مکان یکی دو دانشکده دانشگاه تهران مثل مدرسه عالی ریاضی به قزوین و صنعتی شدن سریع شهر، جمعیت آن رو به ازدیاد نهاد و شهری که طول و عرض آنرا زمانی می شد با ماشین در ۵ دقیقه طی کرد! عریض و طویل شد.
شهروندان تازه وارد دانشجو، نظامی و صنعت کار پاتوق های جدیدی شکل دادند و کتابفروشی هایی کنار مراکز آموزش عالی افتتاح شد که با کتابفروشی های قدیمی تفاوتهایی داشتند و آن عرضه کتابهایی بود که از نگاه متفاوت، حرف های تازه ای می زدند که جوانان بیشتر خریدار آن بودند.
🔶 آن سالها گاه می شد چیزهای جدیدی در مدرسه و دانشگاه شنید و تو کتابها خواند.
چند درگیری مسلحانه با فاصله در شهر اتفاق افتاد. همه می دانستند چه بوده و چه شده، ولی کسی چیزی نمی گفت. همه منتظر بودند تا روزنامه اطلاعیه ساواک را منتشر کند که همیشه می گفت؛ خرابکار بودند! یک درگیری بین ساواک و افراد مسلح در نزدیکی دبیرستان ما در سحرگاه یک روز بهاری پیش از آنکه از خواب بیدار شویم رخ داد. کشته ها را سریع بردند. از مردم پرس و جو کردم، خبری نوشتم گفتند : نمی توانیم چاپ کنیم، ساواک خودش خبر را می دهد.
روزنامه یکی دو روز بعد عکس مقتولین و اسامی آنها را چاپ کرد. بعد انقلاب خواندم که رهبران شاخص یکی از گروههای مسلح چپ گرا بودند که علیه حکومت سلطنتی مبارزه مسلحانه می کردند.
🔶 رقابت بین کیهان و اطلاعات توی این شهر هم بود. همکاری من با روزنامه اطلاعات افتخاری بود، حقوق و دستمزدی نمی دادند، تنها اگر خبری داشتیم که کیهان نداشت، مبلغی در حد چند تومان جایزه! می دادند و یاد دارم بالاترین رقمی که جایزه گرفتم ۶ تومان ( ۶ تا تک تومانی) برای آتش سوزی یک سینما بود که کیهان نداشت.
روزنامه آن زمان در ٢۴ صفحه بطور معمول چاپ و منتشر می شد که شامل صفحات میانی یا لایی و صفحات رویی می شد. صفحه های میانی که بیشتر مطالب فیچری و آگهی بود، روز قبل چاپ می شد و صفحه های رویی همان روز!
کار چاپ تا ظهر ادامه پیدا می کرد و اولین نسخه های روزنامه که از چاپ خارج شده بود با وانت به چهار مسیر اطراف تهران فرستاده می شد و همینطور که چاپ ادامه داشت، سهمیه شهرهایی که فرودگاه داشتند و یا قطار و اتوبوس می رفت، به فرودگاه و یا ایستگاه راه آهن و گاراژها تحویل می شد که با صفحه های میانی که روز قبل فرستاده شده بود، هنگام توزیع یکی شده و تحویل خریدار می شد.
🔶 ١٧ دی ماه ١٣۵۶، مطابق معمول وانت خط شمال روزنامه سهمیه قزوین را تحویل داد و به سمت رشت رفت. وانت محور جنوبی سهمیه قم را داده بود و روزنامه داشت روال همیشگی توزیع را طی می کرد که در قم مردم و روحانیون به خیابان ریختند و در قزوین هم اعتراضی شکل گرفت.
آن روز روزنامه در صفحه هفتم، در بخش نظرها و اندیشه ها، در یادداشت تند و گستاخانه ای با عنوان «ایران و استعمار سرخ و سیاه» با امضای مجهول و مجعول «احمد رشیدی مطلق» به ساحت امام خمینی (ره) اهانت کرده بود.
دستور رسید که روزنامه را جمع کنیم، ولی روزنامه توزیع شده بود و کاری هم نمی شد کرد. هر چه در کیوسکها مانده بود را جمع کردیم.
🔶 سال ١٣۵۶ هر روز اعلانیه هایی از سخنان امام خمینی (ره) در شهر منتشر می شد. نوارهای کاست صحبت های ایشان دست به دست می شد. کتاب «ولایت فقیه» امام را که سالها قبل دوستی همکلاسی به من داده بود خوانده بودم. بر دیوارهای شهر گاه می نوشتند :خمینی- همين یک اسم، و پلیس ها قوطی رنگ به دست، آن نوشته ها را محو می کردند. فتوکپی گرفتن و چاپ استنسیلی (نوعی از تکثیر با استفاده از کاغذ مومی) ممنوع! فقط با اجازه کلانتری! رساله و عکس امام زندان! حس می شد که مردم جرات آنرا پیدا کرده اند که از حکومت انتقاد کنند.در جلسات دعا، یا سخنرانی ها، هر فرصتی که پیدا می شد علیه حکومت شاه افشاگری می کردند. همان زمان مرحوم شهید مطهری و چند تن از وعاظ سرشناس در مسجد «آقا سید علی» قزوین منبر رفتند که استقبال بی مانندی از آن بویژه از طرف جوانان شد.
خبرش را هر شب نوشتم. روزنامه چاپ نکرد. ساواک در طبقه چهارم ساختمان روزنامه اطلاعات در شمال پارک شهر تهران درست کنار تحریریه دفتر داشت و مطالب را قبل از رفتن برای چاپ می خواندند.
🔶 انقلاب آهسته آهسته پیش می رفت. حس می شد که در زیر پوست شهر خبرهایی جدی است.
بهار ١٣۵٧ بود که برای نخستین بار تظاهراتی جدی ضد سلطنتی جلوی دهانه اصلی بازار قزوین شکل گرفت. پلیس زود وارد عمل شد ولی جمعیت حسابی مرگ بر شاه گفتند. ساواک اجازه انتشار خبر را نداد.
هر چه از آن روز فاصله گرفتیم، شهر بیشتر و بیشتر تظاهرات به خود دید. جمعیت بیشتری به تظاهرات آمدند و بازار و کارخانه های شهر صنعتی هم به اعتصاب پیوستند.
🔶 تابستان ١٣۵٧ - هیاتی از «صدا و سیما - واحد مرکزی خبر ارتباطات تهران» به قزوین آمده بود تا خبرنگاری برای پوشش اخبار شهر که حالا هر روز خبری در آن بود و هر بار هم یکی دو نفری شهید می شدند، انتخاب کند.
هیات که آقایان لطفی و پرویز آریایی همشهری من در آن بودند، ابتدا با مرحوم خردمند نماینده کیهان صحبت کرده بودند که نپذیرفته بود ، سراغ ما در نمایندگی روزنامه اطلاعات آمدند که مرحوم « احمد غیاثوند» نماینده موسسه و از دبیران فهیم و با سواد دبیرستانهای قزوین آنرا پذیرفت و انجام آنرا به من، استاد دادگر خانبان الان نماینده موسسه اطلاعات در قزوین و محمد حسین محمودیان سپرد.
حالا ما برای خودمان کسی شده بودیم. مقامات شهر که قبلتر سلام ما را جواب نمی گفتند خودشان دنبال ما می آمدند از جمله روزی آمدند که : بیایید که ما خرابکاری با کلی وسایل انفجاری گرفته ایم که اقرار کرده عامل بیگانه است و باقی قضایا!
حالا حکومت نظامی هم برقرار شده است. دادگر خانبان را برای این کار به محل شهربانی قزوین برده بودند. دادگر خبرنگاری نبود که هر چه می گویند بنویسد. سوالاتی از متهم و ماموران کرده بود که خوششان نیامده بود و با تحکم و توپ و تشر گفته بودند : همین را که ما می گوییم بنویس! و لاغیر.
دادگر آن خبر را ننوشت از تهران گفته بودند که اگر پیگیری کردند بگو من خبر را داده ام و تهران باید برای انتشار آن تصمیم بگیرد.
تو این مقطع که شهر در اعتصاب بود و هر روز تظاهرات و راهپیمایی و استقرار تانکها و ادوات نظامی در محل ها و موقعیت های مهم شهر، از یک رادیو خارجی هم که شنوندگان زیادی آن سالها داشت، تماس می گرفتند که آنجا چه خبر است و به ما هم خبر بدهید و قزوین رفته بود در صدر اخبار!
🔶 ششم دیماه ١٣۵٧ این روز یکی از خونین ترین روزهای مبارزات مردم قزوین علیه حکومت شاه بود.
مامورین جلوی ساختمان اصلی ژاندارمری نزدیک سه راه خیام که سینمای آن خیابان را قبل تر آتش زده بودند، به روی مردم آتشی از تیرهای جنگی گشودند.
« محمد حسین محمودیان» خبرنگار عکاس افتخاری روزنامه اطلاعات در دَم به همراه دو عمو زاده اش شهید شدند.
فرداش ، هفتم دیماه ١٣۵٧ تشییع پیکر شهدا بود. باز عده ای از جمله «عباس بالو» همکلاسی و هم نیمکتی من شهید شدند.
مطبوعات در اعتصاب بودند ولی به هر شکل ما خبرها را می رساندیم و در قالب بولتنی که اعتصابیون منتشر می کردند، به اطلاع مردم می رسید.
مرحوم غیاثوند با دست و دلبازی بسیار اجازه داده بود برای انتقال اخبار از تلفن های دفتر نمایندگی روزنامه اطلاعات استفاده کنیم. صدا و سیما آن زمان هیچ امکان فنی در قزوین نداشت و فرستنده ٢٠٠٠ کیلوواتی دشت قزوین قوی ترین فرستنده رادیویی آن زمان کشور، تنها یک تکرارکننده / رله بود.
قزوین در سالهای میانی دهه ١٣۴٠ که طرح پیکار علیه بیسوادی / نهضت سوادآموزی الان از آنجا به عنوان پایلوت کار شروع شد، یک رادیوی کوچک داشت که روزانه سه چهار ساعت برنامه در راستا و هم جهت طرح سواد آموزی پخش می کرد که بعد مدتی تعطیل شد.
در این نوشته و خاطره بازی تاکید بر اختصار است و لاجَرم باید اتفاق های زیادی را از آن سالها و ماجراها تا پیروزی انقلاب واگذاشت. مثل احضار چند باره دادگر خانبان به محل استقرار فرماندار نظامی، بازداشت من توسط مامورین حکومت نظامی و میهمان کردن سیلی ای سنگین به گوشم، احضار به ساواک، شورای تامین شهر و خیلی ماجراهای دیگر ، در کنارش روزنامه فروشی در خیابانهای شهر و توزیع سریع روزنامه و با خبر کردن مردم!
🔶 ٢١ بهمن ١٣۵٧ - تمام شب گذشته در شهر صدای تیراندازی و گاه رگباری به گوش می رسید. گفتند می خواهند مردم را بترسانند به مراکز نظامی نزدیک نشوند. خبر داده بودند که اطراف مقر لشگر ١۶ زرهی را مين گذاری کرده اند که کسی وارد محوطه آن نشود.
دادگر خانبان بدو بدو آمد دفتر روزنامه که فلانی می دانی چی شده؟ آقای طاهرخانی نماینده روزنامه در تاکستان خبر داد که نیروهایی از لشگر با توپ و تانک دارند به سمت تهران می روند!
پس از اطمینان از صحت خبر، بدون درنگ تلفنی آنرا به واحد مرکزی خبر در تهران دادم و لحظاتی بعد رادیو گفت : شنوندگان عزیز توجه فرمایید: نیروهایی از سمت قزوین در راه تهران هستند و بقیه خبر!
تهران در آتش می سوزد و هر لحظه جایی سقوط می کند. پادگانها، مقرهای پلیس ولی هنوز نظامیان در رادیو و تلویزیون حضور دارند. در خیابان جام جم معروف به دَر زنجیر نزد کارکنان صدا و سیما، چند تانک مستقر است. نظامی ها هم باور کرده اند که آخرین ساعتهای حکومت شاه است. کارکنان اعتصابی رادیو و تلویزیون دارند به کار باز می گردند.
خبر که پخش شد ستون نظامی از قزوین راهی تهران است، مردم در مسیر راه را بستند. خبر رسید که ستون با مشاهده ایستادگی مردم در شهرها و روستاهای مسیر، راه خود را به سمت جاده بوئین زهرا - شهریار تغییر داده، آن مسیر هم بسته شد.
گفته می شد که فرماندهی آن ستون نظامی با سرتیپ منوچهر ملک معاون فرمانده تیپ زرهی قزوین بود، که پس از وقوع انقلاب جزو دومین گروه افسران عالیرتبه ارتش شاهنشاهی از جمله سرلشکر پرویز امینافشار، سرتیپ حسین همدانیان، سرلشگر نعمتالله معتمدی فرمانده لشگر ١۶ زرهی بودند که در یکم اسفند ۱۳۵۷ در پشت بام مدرسه رفاه تیرباران شدند.
برای مطالعه نوشته های نویسنده ،لطفا لینک های زیر را دنبال کنید:
https://chat.whatsapp.com/LgEB4ZlnFKY5ohMdKOOZiO1
https://x.com/lioeLabnnjAz2HE?s=09
https://t.me/raoufpishdar
eitaa.com/raoufpishdar
https://www.facebook.com/Raoufpishdar
https://www.instagram.com/Raoufpishdar
https://www.threads.net/@raoufpishdar