* رئوف پیشدار
استاد دانشگاه و روزنامه نگار
می گویند : دو دسته از مردان هرگز به زندگی عادی باز نخواهند گشت، اوّل، مردانی که جنگ دیده اند، و دوّم مردانی که عاشق بوده اند و به وصال معشوق نرسیده اند.
عشق یعنی چه، عاشقی چیه، زندگی یعنی چه! دوره سنی عشق و عاشقی من و ما ، انقلاب شد، تیر و تفنگ و اعدام باید گرددها، و هنوز در هضم شرایط جدید بودیم که جنگ شد، هشت سال! دانشگاه ها را بستند. صدای انفجارها به شهرها هم رسید و هر روز شهیدی بر دوش هم محلی هایش. مشت ها بالا و پایین می رفت و مرگ بر این و آن، و مرگ که از هر زمانی نزدیکتر بود. و همه چیز شد صف، جیره بندی، آبی که سهمیه ای شد، گازی که نبود، نفت، گوشت و همه چی کوپنی!
جنگ بود و در خیابانهای شهر تروریست ها بمب می گذاشتند. بمباران و بعد موشک باران شهر، هر آنچه پوشش خبری آنرا به من سپردند، یا جنگ بود، یا انفجار بمب و موشک، ویرانی، شهید، جانباز، دست و پا و سرهای قطع شده و آرزوی عروس چند روزه ای که زیر آوار بمب در نازی آباد تهران بدنش قطعه قطعه شده بود و مادری که نان در دست برای شام بچه ها شهید شد، پدری در راه منزل بمب او را از پای انداخت و جشن تولدی که به خاک و خون کشیده شد، و هزاران چشم در انتظار عشق خود، مرد خانه، نان آور خانه، پدر بچه ها که هیچ وقت برنگشت و هزاران، هزار آواره ای که از شهر و دیار خود رانده شدند و سرمایه های یک ملّت که دود شد! و کاسه گدایی به دستش دادند.
موشکهایی که شب و روز می آمد و بمب هایی که زندگی ها را بر باد داد، و روزها در پزشکی قانونی در جنوب پارک شهر، شناسایی شهدا! و نوشتن از ضجه های مادران و خواهران، شانه های پدرانی که به یکباره خم می شد.
وقتی هم که از اینها خبری نبود، پوشش مراسم شهدا در بهشت زهرا (س) بود و اعزام نیرو و شبهایی که تا دیر وقت باید پشت دَر شورای عالی امنیت ملی می نشستم تا خبری بدهند و اطلاعیه ستاد مشترک ارتش که معلوم نبود چه ساعتی شورای اخبار جنگ انتشار آنرا تایید می کرد و شب های بی برقی زمستان که باید کیلومترها پیاده تا خانه می رفتم.
اینها فقط نبود، ماموریت های خارجی هم همه اش جنگ بود، لبنان، سوریه، افغانستان ( سقوط دولت اول طالبان) و عراق سقوط صدام!
شاید من بیشتر از غسال های بهشت زهرا (س) مرده دیده باشم، شاید نه! حتماً و بدنهای تکه تکه شده، دست، پا و سر های جدا! و آرزوهایی که فردای جنگ، فراموش شد و باز به انتظار نشست دختری که عشقش به جنگ رفته بود، و لباس سیاه را از تن بیرون نکرد! و همچنان منتظر است.
فردای روز، سیاستمداران دست در دست هم گفتند؛ گذشته را فراموش کنید! و فراموش هم کردند. سیاست مداران حتی وعدههایشان را هم فراموش می کنند. در جهان سوم، که لعنت بر کلاغی! که ما را آنجا رها کرد، بهای جنگ، جان و جوانی میلیونها نفر بود که رفت، و بخت هایی که پر کشیدند ، و کابوسی که حالا نه فقط شبها، که هر لحظه در جلوی چشمانم است.
وقتی به خرمشهر رفتم، دنبال شهر خرمی بودم که عکس هایش را دیده بودم و زندگی هایی که جریان داشت و کارونی که می خروشید و مشعل های گازی که روشن بود.
سالها بعد که باز خرمشهر را دیدم، همانی بود که از دست صدامیان بیرون کشیده شده بود، به بهای خون هزاران جوان شهید! که تا ابد، درود یک ملت بر آنان باد!
به جنگ هرگز فکر نکنید. جنگ همه اش مرگ است و ویرانی! و تنها عطش قدرت طلبان را فرو می کشد تا جنگی دیگر که گفته اند : صلح، زنگ تفریح بین دو جنگ است.
و باز گفته اند، بیراه هم نگفته اند که :سیاستمداران جنگ را آغاز می کنند. کارتل های اسلحه سازی، فشنگ و مهمات می فروشند. تجار و ثروتمندان، کالاهای رزمندگان را تامین میکنند . فقرا هم فرزندان شان را روانه جنگ میکنند . بعد از جنگ سیاستمداران دست همدیگر رو می فشارند و صلح میکنند . تجار و ثروتمندان با فروش سلاح و کالا جیب هایشان را پُر کرده اند. و فقرا هم دنبال مزار فرزندان خود میگردند .
من و ما! نه عشق، که اصلاً زندگی را نفهمیدیم و کابوس جنگ شد همراه شب و روز ما، و باز جنگی که سایه شومش بر سر ماست، جنگی که خدا کند دوباره نشود. مهم نیست بگویند بریده است. ولی اگر بشود باز جانم را برای وطنم می گذارم.
📄 برای مطالعه نوشته های نویسنده متمنی است لینک های زیر را دنبال کنید:
https://chat.whatsapp.com/LgEB4ZlnFKY5ohMdKOOZiO1
https://x.com/lioeLabnnjAz2HE?s=09
https://t.me/raoufpishdar
eitaa.com/raoufpishdar
https://www.facebook.com/Raoufpishdar
https://www.instagram.com/Raoufpishdar